خلاصه داستان: زمانی که فارس از سوریه باز میگردد تا رستوران والدینش را در شهر «نصر الجبل» لبنان بازگشایی کند، شایعاتی که سالها پیش صاحبخانه قدرتمند فوزی را به قتل آنها متهم میکردند، تحت تأثیر قرار میدهد. حقیقتی که ناگزیر به تهدید می شود...
خلاصه داستان: عزیز تنها مدیر هلدینگی است که توسط پدر و مادرش تأسیس شده است. از همان لحظه ای که عاشق فریده شد، شروع به زیر سوال بردن خود و زندگی اش کرد. اما برای کسی که در موقعیتی قرار دارد باید خیلی چیزها را رها کرد...
خلاصه داستان: وقتی کافکاس یک بوکسور جوان آیندهدار است، با این اتفاق ناگوار زندگیاش زیر و رو میشود و حرفهاش را رها میکند و با رینگها خداحافظی میکند.